محل تبلیغات شما

شب است و سکوت و تنهایی

 

بار دیگر نگاه دلم سوی توست

 

گویا باز هم سخنی دارد بشنو

 

هر آنچه در دل گذرد چیزی جز یاد تو نیست

 

گِله ها دارم, شِکوه ها, شکایت ها

 

اما چه می شود کرد.

 

میرسد اینک فنجانهای خالی از مهر لبت

 

با من چه کردی که حتی دیگر تب شعرم مدتهاست گرم نمی شود

 

به یاد دارم روزگاری در دستانم, شعله ی شعرت شراره میکشید روی دفترم

 

راستی, هنوز پاییز را نبخشیده ام

 

گمانم اگر خزان نبود فردا را کنار تو می گذراندم و ترانه ی عشقت را تا ابد برایت می خواندم

 

اما این خاصیت عشق است

 

فرهاد را ببین, مجنون را ,ویس و رامین را,

 

هر کدام قصه ای دارند اما غایت عشقشان یکیست

 

بقول یک بزرگواری "عشق رسیدن نیست, حسرت نرسیدن است"

 

و این مرا می ترساند, روزگار فرهاد ,بار دیگر تکرار شود

ای کاش می آمدی و مهر خاتم میزدی بر این دفتر تاریخ, که دیگر هیچ عاشقی در راه رسیدن به معشوقش, تیشه بر تن بیستون نمیزد

می و میخانه ی من، آن لب یار است امشب...

میرسد اینک فنجان های خالی از مهر لبت...

  ,مهر ,ها ,اینک ,میرسد ,تو ,  هر ,  اما ,است   ,از مهر ,بار دیگر

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گروه جغرافیای مهردشت