محل تبلیغات شما



دلم چون شوره زار است امشب، یا رب مددی
بی گمان در اندیشهء یار است امشب، یا رب مددی

در این کوره ی دلتنگی من ،گویا
یاد و خاطر آن لیل دلدار است امشب، یا رب مددی

هر بار که می آید خاطرش ، از درِ خانه ی دل
انگار بارانی بر تن خشکیده ی کوهسار است امشب، یا رب مددی

عطر یادش چنان مست کرده روحم را
که ز هرچه هست و نیست بیزارم امشب ،یا رب مددی

خبر این تن رنجیده به عشقش را
به کویش برسانید که بیمار است امشب، یا رب مددی

مرا به کدام کنج خرابات می کشانید دوستان؟
که مِی و میخانه ی من ،آن لب یار است امشب، یا رب مددی


شب است و سکوت و تنهایی

 

بار دیگر نگاه دلم سوی توست

 

گویا باز هم سخنی دارد بشنو

 

هر آنچه در دل گذرد چیزی جز یاد تو نیست

 

گِله ها دارم, شِکوه ها, شکایت ها

 

اما چه می شود کرد.

 

میرسد اینک فنجانهای خالی از مهر لبت

 

با من چه کردی که حتی دیگر تب شعرم مدتهاست گرم نمی شود

 

به یاد دارم روزگاری در دستانم, شعله ی شعرت شراره میکشید روی دفترم

 

راستی, هنوز پاییز را نبخشیده ام

 

گمانم اگر خزان نبود فردا را کنار تو می گذراندم و ترانه ی عشقت را تا ابد برایت می خواندم

 

اما این خاصیت عشق است

 

فرهاد را ببین, مجنون را ,ویس و رامین را,

 

هر کدام قصه ای دارند اما غایت عشقشان یکیست

 

بقول یک بزرگواری "عشق رسیدن نیست, حسرت نرسیدن است"

 

و این مرا می ترساند, روزگار فرهاد ,بار دیگر تکرار شود

ای کاش می آمدی و مهر خاتم میزدی بر این دفتر تاریخ, که دیگر هیچ عاشقی در راه رسیدن به معشوقش, تیشه بر تن بیستون نمیزد


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

رسول مرادی